روح الله شمشیری
عطر زندگی، تو را فرا می گیرد که بر این موهای به هم تافته کودکی، شانه ای زنی و به پا خیزی؛ بزرگ شده ای. دیگر نه آنی که در کوچه ها می دویدی و کسی متوجه او نبود. امروز، همه تو را می بینند که در این میانه زودگذر، چگونه پیکار می کنی و چه از خود به جای می گذاری تا روزگاری که توانت فرسوده شد و به کناری نشستی، به نظاره آن بنشینی.
وقت تنگ است
عطر زندگی این گونه تو را فرا می گیرد و از این پس، تو هستی که شانه هایت برای به دوش کشیدن بار زندگی، مهیا شده است.
نوبت پدرانت گذشته است و نوبت کودکانت نیز می رسد. مشت هایت را گره کن، روی پایت بایست که تا توان داری، تکیه گاه بسیاری هستی و خاطره این روزها، برای روزهای ناتوانی ات، مایه سرخوشی و سرمستی است و عطر زندگی را در آن هنگامه هم به مشامت می رساند. برخیز، وقت تنگ است.